ی داستان واقعی
این داستان که در واقعی رخ داده در کتاب گلپوش خواندم
جوونی رو متهم به قتل دختری بود . دستگیرش کردند و ازش سوال کردند چرا این کار را کردی؟
جواب داد که جوانی مجرده که مثل خیلی ها وارد دانشگاه شد .
در اونجا چشمش به دخترای زیادی می افتاد که با لباس های چسب و بدنما و چهره آرایش کرده توی حیاط دانشگاه قدم می زند و توی کلاس های دانشگاه شرکت می کردن ک رعایت هیچ چیز را نمی کردند و اون هم یک جون مجرد بود و در کتاب نوشته که خودش می گوید با دیدن این دخترا به شدت تحریک می شد و بهش فشار می امد
و به همین دلیل یواش یواش با اون دخترا طرح دوستی را می ریزه و یکی از اونهارا به اسم ازدواج فریب می دهد
دختره هی بهش گیر می داد که باید بااون ازدواج کنه . ولی او نمی خواست باهش ازدواج کنه امروز و فردا می کردتا اینکه روزی کارشان به دعوا کشید و باهش گلاویز شد وقتی به خودش امد دید دختره را خفه کنه
این داستان را خوندید امید وارم که از این داستان نتیجه گرفته باشید که ممکنه بی حجابی خواهران موجب مرگ و چشم ناپاکی برداران موجب قاتل شدن او شود
شما خوردن سم را امتحان نکردید و نمی کنید چون می دانید خوردن سم شمارا می کشد
پس شما بدانید که نباید خیلی کار ها را خودتان امتحان کنید چون خیلی کار ها مثل خوردن سم ادم را نابود می کند اگر در این دنیا نه در ان دنیا و ادم از یک ثانیه بعد خود خبر ندارد و مرگ ادم را خبر نمی کند پس مواظب اعمال خود باشید.
شما ها جای خواهر و برادر من هستید پس حرف های من را دلسوزانه بدانید و از بقیه داستان ها عبرت بگیرید و چون شما ها جای خواهر و برادر من هستید دوست ندارم خدایی نکرده از این بلا ها سرتان بیاید پس شماها که می دانم بسیار عالید کمی فکر کنید که چه کار می کنید کاری ی کنید شما را تباه نکند
[ بازدید : 206 ] [ امتیاز : 2 ] [ امتیاز شما : ]